Cat noir

عشق بین آدرین و مرینت۷

Amirhossein Alizadeh Amirhossein Alizadeh Amirhossein Alizadeh · 1403/05/23 10:51 ·

مرینت:اون سه تا من رو گذاشتن تو ماشین و گفتن ما برادر های تو هستیم مرینت گفتم:من مرینت 

دوپن چنگ هستم و برادر ندارم 

الکس:گفت تو مرینت هاردی هستی وقتی بچه بودی تو بیمارستان گم شدی و ما کل پاریس رو دنبالت گشتیم ولی پیدات نکردیم تا ۲سال پیش خواهر بزرگه مرینت:یعنی من دزدیده شدم ببخشید من یه زنگ بزنم 

سابین:سلام دخترم

مرینت:درسته من رو از بیمارستان دزدیدین 

سابین:گی بهت همچین حرفی زده 

مرینت:برادرام 

سابین:آره درسته بلاخره باید می فهمیدی 

مرینت: پس درسته خداحافظ و تلفن رو قطع کردم

الکس:من برادر کوچکتره هستم الکس و این دو تا هم دوقلو هستند مت و جف هاردی و البته دختر عمو جانت هم هست 

مرینت:میشه من رو ببرین خونه

مت:چرا نمیشه

دیدم فلیکس بود و من الان تو اتاق فیلیکس بودم 

فیلیکس:رفتم در قفل کردم و رفتم مرینت رو بوسیدم مرینت: فلیکس آمد به من لب داد من ترسیدم ولی باهاش راه آمدم وقتی از هم جدا شدیم فلیکس بهم پیشنهاد رابطه داد و من قبول نکردم 

فلیکس:پس خودت خواستی 

مرینت:فلیکس لباس هام رو در آورد و رسید به شورتم و آن هم در آورد و لباس خودش هم در آورد و ک ی ر ش رو کرد توم منم ک س م خیس شد و فلیکس شروع کرد به خوردن کس منم آه ناله می کردم بعد از اینکه خورد ک ی ر ش رو کرد تو ک س م

فیلیکس: چقدر تنگه مکه آدرین نکرده تو رو و چهار تا انگشتمو کردم تو ک س ش بعد یکم تکون دادم و بعد ک ی ر م رو کردم تو ک ی ش و تلمبه زدم بعد از ۲۰دقیقه تلمبه زدن آبم رو ریختم توش و ک ی ر م رو کردم تو دهنش و ک س ش رو می خوردم که مامانم وارد اتاق شد و مارو در اون حالت دید و آمد تو اتاق و لباس هایش رو در آورد و گفت فلیکس من رو بکن من به مرینت لب می دادم و به مادرم رو می کردم و به مامان گفتم می خوای از پسرت حامله شی گفت همینم مونده وقت کارمون تموم شد ک ی رم آنقدر درد میکرد که نگو 

مرینت: فلیکس کارش باهام تموم شده بود که داشتم برمی گشتم سه تا پسر آمدن و من رو گرفتن و بردن 

 

عشق بین آدرین و مرینت۵

Amirhossein Alizadeh Amirhossein Alizadeh Amirhossein Alizadeh · 1403/05/22 14:51 ·

بعد از اینکه گریه هام تموم شد رفتم خونه و دوباره گریه کردم

سابین:مرینت چرا گریه می‌کنی 

مرینت:خجالت کشیدم داستان رو برای مامانم تعریف کنم پس رفتم تو اتاقم 

بعد از چند روز رفتم خونه آدرین و آدرین مرخص شده بود دیدم فلیکس هم آنجاست رفتم تو اتاق آدرین دیدم که آدرین دراز کشیده به آدرین گفتم بزار ک ی ر ت رو ببینم 

آدرین:باشه 

مرینت:دیدم ک ی ر آدرین رو بریدن 

آدرین:دیگه نمی تونم رابطه برقرار کنم و باهات ازدواج کنم 

مرینت: آدرین من واقعا تورو دوست داشتم ولی ما دیگه نمی تونیم ادامه بدیم که از در رفتم بیرون که یکی بغلم کرد و برد تو اتاق

 

 

 

 

 

 

 

 

برو پایین 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پایین تر 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تموم شد 

 

عشق بین آدرین و مرینت۴

Amirhossein Alizadeh Amirhossein Alizadeh Amirhossein Alizadeh · 1403/05/17 12:25 ·

مرینت :چی آدرین تصادف کرده رفتم بیمارستان که دیدم پدر آدرین هم هست رفتم و سلام کردم  

گابریل: تو دوست دختر آدرین هستی 

مرینت:بله 

گابریل:تو واقعا زیبایی 

مرینت: ممنون دکتر امد بیرون و گفت آدرین دیگه نمی تونه رابطه ی جنسی بر قرار کنه 

مرینت:نه و گریه کردم

 

عشق بین آدرین و مرینت3

Amirhossein Alizadeh Amirhossein Alizadeh Amirhossein Alizadeh · 1403/05/17 12:06 ·

مرینت : بعد از حرف های سازنده با آدرین گفتم:آدرین بیا ازدواج کنیم 

آدرین:من مشکلی ندارم فقط پدرم باید از اون اجازه بگیرم

مرینت:من هم باید از پدر و مادرم اجازه بگیرم

آدرین:پس من میرم از بابام اجازه بگیرم خداحافظ 

مرینت:خداحافظ 

در همین هنگام سابین مادر مرینت:باید ببینیم مرینت دوست داره با آدرین ازدواج کنه یا نه 

تام:آره آدرین آدم خوبی هست 

مرینت داشتم می رفتم خونه که دیدم تلفنم زنگ میخوره جواب دادم گفتن آدرین تصادف کرده 

 

 

 

عشق بین آدرین و مرینت2

Amirhossein Alizadeh Amirhossein Alizadeh Amirhossein Alizadeh · 1403/05/17 00:14 ·

وقتی من آدرین کارمون تموم شد رفتم خونه و بعد از چند دقیقه دیدم یک نفر شرور شده اسمش        خواب آوره  تیکی اسپات ان  و با گربه ی سیاه شکستش دادیم و اصلا حواسم نبود که دیدم دارم به حالت اول بر می گردم قدرت هام از بین رفته بود با گربه ی سیاه رفتیم تو کوچه که دیدیم هر دو به حالت اول برگشتیم 

آدرین:مرینت تو لیدی باگی؟ 

مرینت: آره و تو گربه ی سیاه هستی؟

آدرین: رفتم جلو مرینت رو بوسیدم بعد از ۱۵ دقیقه

(سازنده:۱۵دقیقه چیکار می کردین آدرین:به تو چه 

سازنده:الان که مرینت رو کشتم میفهمی 

آدرین:غلط کردم گ و ه خوردم سازنده: الان شدی یه بچه ی خوب)

خوب دوستان این پارت دوم بود

عشق بین آدرین و مرینت۱

Amirhossein Alizadeh Amirhossein Alizadeh Amirhossein Alizadeh · 1403/05/15 15:00 ·

داستان از اونجا شروع شد که مرینت و آدرین فهمیدن که عاشق هم هستن و یک روز آدرین مرینت رو دعوت کرد خونشون 

مرینت: وای چقدر اینجا بزرگه 

آدرین:بیا بریم اتاق من 

مرینت:باشه 

آدرین :رفتیم بالا وقتی وارد شدیم رفتم و در رو قفل کردم و به مرینت گفتم لباست رو در بیار 

مرینت:من همچین کاری نمی کنم آدرین که دیدم آدرین لباسش رو در آورد و فقط لباس زیرش مونده بود 

آدرین:در مرینت لباست رو در میاری یا خودم درش بیارم 

مرینت: نتونستم مقاومت کنم چون خودم از ته دل دوست داشتم با آدرین س ک س کنم و بخاطر همین لباسم رو درآوردم و با آدرین رو تخت س ک س کردیم