عشق بین آدرین و مرینت۵
·
1403/05/22 14:51
· خواندن 1 دقیقه
بعد از اینکه گریه هام تموم شد رفتم خونه و دوباره گریه کردم
سابین:مرینت چرا گریه میکنی
مرینت:خجالت کشیدم داستان رو برای مامانم تعریف کنم پس رفتم تو اتاقم
بعد از چند روز رفتم خونه آدرین و آدرین مرخص شده بود دیدم فلیکس هم آنجاست رفتم تو اتاق آدرین دیدم که آدرین دراز کشیده به آدرین گفتم بزار ک ی ر ت رو ببینم
آدرین:باشه
مرینت:دیدم ک ی ر آدرین رو بریدن
آدرین:دیگه نمی تونم رابطه برقرار کنم و باهات ازدواج کنم
مرینت: آدرین من واقعا تورو دوست داشتم ولی ما دیگه نمی تونیم ادامه بدیم که از در رفتم بیرون که یکی بغلم کرد و برد تو اتاق
برو پایین
پایین تر
تموم شد